ديرگاهي است سوالي دارم
ومعما اين است
سهم آزادي پروانه کجاست؟
وچرا بال کبوتر فقط آهنگ قفس مي خواند؟
مرغ باران به کجا مي بارد!؟!
وچرا يک گنجشک،بار اول که سر از لانه برون مي آرد
تا که پر گيرد و بالا برود،
آسمان را جا نيست؟
ونمي دانم من
از چه رو مي گويند،شب خمار است و سياه
شب اگر تاريک است،علتش بخشش خورشيد به ماه است و زمين
و سوالم اين است
سهم دلتنگي خورشيد کجاست؟
خدايا دوستت دارم!
به خاط نعمت هايي که بهاي شان را گران مي پردازيم.
به خاطر جنگلي که براي مان آفريده اي.
به خاطر همه چيز و هيچ چيزي که داريم.
خدايا دوستت دارم.
به خاطر هوايي که فعلا رايگان است!!!
بي تو...
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم
در متن نگاهت غزلي تازه بکارم
من بي تو دلم را چه کنم؟بي تو دلم را
اما...نه در اين سينه،دلي بي تو ندارم
باشدبرو آسوده خدا با تو عزيزم
بايد که به اين خاطره ها دل بسپارم
حالا همه شب حال وهواي شب مرگ است
حالا که غمت مانده به جاي تو کنارم
اي کاش بيايي و ببيني به چه حالي
افتاده از آن کوچه بي ماه گذارم
شايد به تمناي تو يک شب بروم تا _
آنجا که نباشد کسي از ايل و تبارم