بي تو...
آنقدر پرم از تو که کم مانده ببارم
در متن نگاهت غزلي تازه بکارم
من بي تو دلم را چه کنم؟بي تو دلم را
اما...نه در اين سينه،دلي بي تو ندارم
باشدبرو آسوده خدا با تو عزيزم
بايد که به اين خاطره ها دل بسپارم
حالا همه شب حال وهواي شب مرگ است
حالا که غمت مانده به جاي تو کنارم
اي کاش بيايي و ببيني به چه حالي
افتاده از آن کوچه بي ماه گذارم
شايد به تمناي تو يک شب بروم تا _
آنجا که نباشد کسي از ايل و تبارم